داستانهای مقاومت-داستان هفته- به عظمت دوست داشتن
17 de dic. de 2019 ·
15m 17s
![داستانهای مقاومت-داستان هفته- به عظمت دوست داشتن](https://d3wo5wojvuv7l.cloudfront.net/t_square_limited_480/images.spreaker.com/original/25d3bc15aee15e9b33fefee0d84882e1.jpg)
Regístrate gratis
Escucha este episodio y muchos más. ¡Disfruta de los mejores podcasts en Spreaker!
Descarga y escucha en cualquier lugar
Descarga tus episodios favoritos y disfrútalos, ¡dondequiera que estés! Regístrate o inicia sesión ahora para acceder a la escucha sin conexión.
Descripción
عصر بود. ماشین مقابل خانهیی ایستاد.
داریوش پیاده شد، توپ فوتبال و ساک لباسهای ورزشیاش را برداشت و به سیامک که عقب نشسته بود گفت:
فردا برای مسابقه میآید.
سیامک سرش را بعلامت تأیید تکان داد همکلاسی آمریکاییاش که پشت فرمان نشسته بود با خنده گفت: گودبای کاپیتان داریوش!
هیچکس درخانه نبود. فنجانهای قهوه روی میز خبر از مهمانی پدرش بود. چشمش به نشریهای روی صندلی کنار دستش افتاد. حتماً پرویزخان مهمان پدرش بوده. نشریه را برداشت و مشغول ورق زدن شد، در همان حال عکس مردی که ستارهای بالای سرش چاپ شده بود، توجهش را جلب کرد، جملهای در کنار آن با خطوط درشت نوشته شده بود:
« راه مردم را آگاهانه پذیرفتم و برای پایان دادن به رنجهایشان، تنها چیزی که دارم، یعنی جان خود را نیز آگاهانه میدهم. »
آنسوتر شعری در ستونی چاپ شده بود:
« در ورای قدرت عشق
انسانهایی به عظمت «دوستداشتن» ایستادهاند
آنان زیبایند مانند یک تولد
پویاتر از تمام آبشارها
آنان زندهاند،
مثل تپش نبض تمام موجودات
آنان یک واقعیتند»
اولین بار بود که به چنین مطالبی در نشریهای دقت میکرد.
دوباره به عکس همان مرد نگاه کرد. سطرهای ستون زیر عکس، او را به خود کشید:.......
داریوش پیاده شد، توپ فوتبال و ساک لباسهای ورزشیاش را برداشت و به سیامک که عقب نشسته بود گفت:
فردا برای مسابقه میآید.
سیامک سرش را بعلامت تأیید تکان داد همکلاسی آمریکاییاش که پشت فرمان نشسته بود با خنده گفت: گودبای کاپیتان داریوش!
هیچکس درخانه نبود. فنجانهای قهوه روی میز خبر از مهمانی پدرش بود. چشمش به نشریهای روی صندلی کنار دستش افتاد. حتماً پرویزخان مهمان پدرش بوده. نشریه را برداشت و مشغول ورق زدن شد، در همان حال عکس مردی که ستارهای بالای سرش چاپ شده بود، توجهش را جلب کرد، جملهای در کنار آن با خطوط درشت نوشته شده بود:
« راه مردم را آگاهانه پذیرفتم و برای پایان دادن به رنجهایشان، تنها چیزی که دارم، یعنی جان خود را نیز آگاهانه میدهم. »
آنسوتر شعری در ستونی چاپ شده بود:
« در ورای قدرت عشق
انسانهایی به عظمت «دوستداشتن» ایستادهاند
آنان زیبایند مانند یک تولد
پویاتر از تمام آبشارها
آنان زندهاند،
مثل تپش نبض تمام موجودات
آنان یک واقعیتند»
اولین بار بود که به چنین مطالبی در نشریهای دقت میکرد.
دوباره به عکس همان مرد نگاه کرد. سطرهای ستون زیر عکس، او را به خود کشید:.......
Información
Autor | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Página web | - |
Etiquetas |
Copyright 2024 - Spreaker Inc. an iHeartMedia Company