راز شب - قسمت آخر

13 de nov. de 2019 · 26m 22s
راز شب - قسمت آخر
Descripción
مادرم درحاليكه بغض كرده بود گفت: چرا نميفهمي عزيزِ من، تو دختري با حميد فرق داري.
آنروز حمید، طوري كه من هول نكنم گفت:
فكر كنم فروغ دستگير شده.
اگر تا عصر خبري از او نشد به سپاه برويد و از او خبر بگيريد.
من بايد سريع بروم و به ديگران اطلاع بدهم كه مخفي شوند.
آنروز حميد به همة بچه ها خبر داده بود، كه از كرمان خارج شوند.
خودش هم مخفي شده بود، و بعد از چندماه توانست براي پيوستن به ساير مجاهدين از كشور خارج شود.
مادرم كاملاً مواظبم بود.
سه روز بعد چند تكه لباس در يك ساك گذاشتم و در انباري قايم كردم.
روز چهارشنبه برادرم به تهران رفت.
مقداري پول برداشتم و صبح كه مادرم مشغول صحبت و آشپزي بود، به آهستگي از خانه بيرون آمدم.
خودم را به ترمينال رساندم و با اولين اتوبوس به طرف يزد حركت كردم.
در آنجا وضعيتم متفاوت بود.
ابتدا به سختي يك راديو گرفتم كه بتوانم صداي مجاهد را گوش كنم.
وقتي از لابلاي پارازيت دوباره طنينِ «اين صداي مجاهدين خلق ايران است» را شنيدم، احساس كردم در اوج آسمانها هستم.
... اواخر مهرماه بود كه گفته شد از يزد به زاهدان بروم و از آنجا از ايران خارج شوم.  
Información
Autor Radio Mojahed - رادیو مجاهد
Organización Radio Mojahed - رادیو مجاهد
Página web -
Etiquetas

Parece que no tienes ningún episodio activo

Echa un ojo al catálogo de Spreaker para descubrir nuevos contenidos.

Actual

Portada del podcast

Parece que no tienes ningún episodio en cola

Echa un ojo al catálogo de Spreaker para descubrir nuevos contenidos.

Siguiente

Portada del episodio Portada del episodio

Cuánto silencio hay aquí...

¡Es hora de descubrir nuevos episodios!

Descubre
Tu librería
Busca